خلقیاتی که باید برای شکلدهی هویت انسانی کودکانمان به آنها بیاموزیم.
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای در دیدار معلمان و اساتید خراسان شمالی؛ 1391/7/20
اینفوگرافی در ادامه مطلب
خلقیاتی که باید برای شکلدهی هویت انسانی کودکانمان به آنها بیاموزیم.
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای در دیدار معلمان و اساتید خراسان شمالی؛ 1391/7/20
اینفوگرافی در ادامه مطلب
ما اگر پیشرفت همهجانبه را به معناى تمدنسازى نوین اسلامى بگیریم -
بالاخره یک مصداق عینى و خارجى براى پیشرفت با مفهوم اسلامى وجود دارد؛
اینجور بگوئیم که هدف ملت ایران و هدف انقلاب اسلامى، ایجاد یک تمدن نوین اسلامى است؛ این
محاسبهى درستى است - این تمدن نوین دو بخش دارد: یک بخش، بخش ابزارى است؛
یک بخش دیگر، بخش متنى و اصلى و اساسى است. به هر دو بخش باید رسید.
آن بخش ابزارى چیست؟ بخش ابزارى عبارت است از همین
ارزشهائى که ما امروز به عنوان پیشرفت کشور مطرح میکنیم: علم، اختراع،
صنعت، سیاست، اقتصاد، اقتدار سیاسى و نظامى، اعتبار بینالمللى، تبلیغ و
ابزارهاى تبلیغ؛ اینها همه بخش ابزارى تمدن است؛ وسیله است.
اما بخش حقیقى، آن چیزهائى است که متن زندگى ما را تشکیل
میدهد؛ که همان سبک زندگى است که عرض کردیم. این، بخش حقیقى و اصلى تمدن
است؛ مثل مسئلهى خانواده، سبک ازدواج، نوع مسکن،
نوع لباس، الگوى مصرف، نوع خوراک، نوع آشپزى، تفریحات، مسئلهى خط، مسئلهى
زبان، مسئلهى کسب و کار، رفتار ما در محل کار، رفتار ما در دانشگاه،
رفتار ما در مدرسه، رفتار ما در فعالیت سیاسى، رفتار ما در ورزش، رفتار ما
در رسانهاى که در اختیار ماست، رفتار ما با پدر و مادر، رفتار ما با همسر،
رفتار ما با فرزند، رفتار ما با رئیس، رفتار ما با مرئوس، رفتار ما با
پلیس، رفتار ما با مأمور دولت، سفرهاى ما، نظافت و طهارت ما، رفتار ما با
دوست، رفتار ما با دشمن، رفتار ما با بیگانه؛ اینها آن بخشهاى اصلى تمدن
است، که متن زندگى انسان است.
اگر ما در این بخشى که متن زندگى است، پیشرفت نکنیم،
همهى پیشرفتهائى که در بخش اول کردیم، نمیتواند ما را رستگار کند؛
نمیتواند به ما امنیت و آرامش روانى ببخشد؛ همچنان که مىبینید در دنیاى
غرب نتوانسته. در آنجا افسردگى هست، ناامیدى هست،
از درون به هم ریختن هست، عدم امنیت انسانها در اجتماع و در خانواده هست،
بىهدفى و پوچى هست؛ با اینکه ثروت هست، بمب اتم هست، پیشرفتهاى گوناگون
علمى هست، قدرت نظامى هم هست. اصل قضیه این است که ما بتوانیم متن زندگى
را، این بخش اصلى تمدن را اصلاح کنیم. البته در انقلاب، در این بخش، پیشرفت
ما چشمگیر نیست؛ در این زمینه، ما مثل بخش اول حرکت نکردیم، پیشرفت
نکردیم. خب، باید آسیبشناسى کنیم؛ چرا ما در این بخش پیشرفت نکردیم؟
بنده طرفدار این نیستم که حالا در مورد لباس، در مورد مسکن، در مورد سایر
چیزها، یکباره یک حرکت جمعى و عمومى انجام بگیرد؛ نه، این کارها باید
بتدریج انجام بگیرد؛ دستورى هم نیست؛ اینها فرهنگسازى لازم دارد. همان طور
که گفتم، کار نخبگان است، کار فرهنگسازان است. و شما جوانها باید خودتان
را براى این آماده کنید؛ این، رسالت اصلى است.
ما از علم ترویج میکنیم، از صنعت ترویج میکنیم، از اختراع و نوآورى ترویج
میکنیم، هر مبتکرى و هر ابتکارى را با احترامِ تمام بر روى چشم مینشانیم -
این به جاى خود محفوظ - اما همان طور که گفتیم، اصل قضیه جاى دیگر است؛ اصل
قضیه، درست کردن سبک زندگى است، رفتار اجتماعى است، اخلاق عمومى است،
فرهنگ زندگى است. باید در این بخش، ما پیش برویم؛ باید تلاش کنیم.
تمدن نوین اسلامى که ما مدعىاش هستیم و دنبالش هستیم و انقلاب اسلامى
میخواهد آن را به وجود بیاورد، بدون این بخش تحقق پیدا نخواهد کرد. اگر آن
تمدن به وجود آمد، آن وقت ملت ایران در اوج عزت است؛ ثروت هم دنبالش هست،
رفاه هم دنبالش هست، امنیت هم دنبالش هست، عزت بینالمللى هم دنبالش هست؛
همه چیز با او خواهد بود، همراه با معنویت.
91/7/23
شما همواره به سبک زندگی بهمثابه یک موضوع استراتژیک نگریستهاید! چرا؟
بسم الله الرحمن الرحیم. طبیعی است که هر کس از منظر تخصص خود موضوعات مبتلابه را بنگرد و تکلیف مخاطب خود را مشخص کند که با چه رویکردی مواجه است. من هم به ندرت ممکن است در یک حوزه خاص و موضوعی به خصوص درگیر مطالعه و تحقیق شوم که به آن حوزه از منظر علوم استراتژیک ننگرم. در واقع در موضوعی مانند سبک زندگی، اگر نمیبایست با رویکردی استراتژیک وارد میشدم که ضرورتی نداشت به بررسی بپردازم؛ دیگران که از منظرهای گوناگون به آن میپرداختند، لذا کفایت میکرد.
اما پاسخ اصلی به پرسش شما این است که جامعهشناسان، جامعه را آنگونه که هست مطالعه میکنند. روانشناسان و پزشکان نیز، انسان را آنگونه که هست بررسی میکنند. اما در رویکرد استراتژیک، بایستی جامعه و فرد را «آنگونه که باید» مطالعه کرد. از اینروست که «کلر» و دیگران، بخش اتوپیانگاری در فلسفه را، دانش و هنر استراتژی میخوانند، زیرا اتوپیا در این تلقی، یعنی «جامعه و ساکنان آن، آنگونه که باید باشند».
روانشناسان و پزشکان، سبک زندگی را در سطح فردی یا اصطلاحا در سطح «تکنیکی» بررسی میکنند. جامعهشناسان، سبک زندگی را در سطح «تاکتیکی» مطالعه میکنند. اما سبک زندگی فرد در «جامعه» از حیث «آنچه که باید»، در سطح «استراتژیک» مطالعه میشود. لذا تمایز در این است که در تلقی نخست، سبک زندگی در «جامعهشناسی» مطرح است، اما در تلقی دوم، یعنی رویکرد استراتژیک، سبک زندگی در «جامعهسازی» مورد مطالعه قرار میگیرد.
تمایز جامعهشناسی از دانش استراتژی در این است که دومی بهجامعهسازی میپردازد؟
بله! جامعهشناس بدون طرح جامعِ Master Plan آینده، جامعه را مطالعه میکند. اما استراتژیستها برای جامعهسازی نیازمند طرح جامع پیشینی هستند. از اینرو، تخصص آنها در حوزهای محک میخورد به نام Strategic Planning یا طرحریزی استراتژیک، که ابزار جامعهسازی است. برای ساختن یک جامعه، از زوایای گوناگون میتوان وارد شد. یکی از این زوایای نوین جامعهسازی در غرب، زاویه تبیین و تنظیم سبک زندگی یا Life style است. البته تلقی قرآنی کاملی نیز در این زمینه، برای جامعهسازی وجود دارد که همان تفکیک دو نوع زندگی یا حیات است: حیات طیبه و حیات خبیثه. پس در یک تلقی قرآنی نیز میتوان از زاویه زندگی و حیات برای جامعهسازی وارد عرصه شد. اما این موضوع در غرب قدمت کوتاهی دارد، که علیرغم آن، به مسأله طراز نخست فرهنگی غرب تبدیل شده است. در نتیجه، اگر موضوع سبک زندگی را یکی از مدخلهای جامعهسازی، یعنی جامعه از حیث آنچه که «باید» باشد، بدانیم، پس چیستی، چرایی و چگونگی سبک زندگی، یک موضوع استراتژیک است.
گفتید که سبک زندگی با تلقی جدید از آن، قدمت کوتاهی در غرب دارد. این قدمت به چه هنگام برمیگردد و مقوله سبک زندگی در آن هنگام چگونه مطرح شد؟
زندگی و چگونگی آن، همواره دغدغه بشر بوده است. مفاهیم «حیات» در قرآن، «Life» در انگلیسی، و «زندش» یا «زندگی» در فارسی، مبین این قدمت هستند. اما سبک زندگی که امروز بر زبانها جاری است، اغلب منظور سبک زندگی مهاجم و هژمون آمریکایی است که با عنوان American Lifestyle یا An American Way of Life که «راه و روش زندگی آمریکایی» است، معرفی میشود. سبک زندگی آمریکایی با این تلقی، مبتنی بر بررسی «آدام کورتیس»، در حدود 40 سال پیشینه دارد.
یعنی از دهه 1970 به این سو.