زیربنای سبک زندگی اسلامی / آیت الله مصباح یزدی
بیانات حضرت آیتالله مصباح یزدی دامتبرکاته
در دیدار با اعضای کمیته علمی همایش سبک زندگی در تاریخ 30/8/91
برای واژة سبک زندگی میتوان یک معنای لغوی در نظر گرفت و یا آن را در قالب اصطلاحات مربوط به علوم انسانی خاص لحاظ کرد. بر اساس مفهومی عام که مستند به لغت و عرف عام است، این واژه تقریباً شامل همة مسائل زندگی انسان میشود. اگر بهصورت توصیفی به این مسئله بنگریم، موضوع این است که انسانها چگونه زندگی میکنند؟ چه عواملی در زندگیشان مؤثر است، و نوع زندگی ایشان تابع چه عواملی است؟ اگر آن را بهصورت تجویزی و توصیهای در نظر بگیریم، باید طرحی ایدهآل ارائه دهیم که انسانها باید در زندگیشان چگونه رفتار کنند. اتفاقاً سبک زندگی در اصطلاحات علوم انسانی مرتبط نیز، متناسب با موضوع و روش هر علم، تقریباً معانی متفاوتی پیدا کرده است. برای مثال، روانشناسی توصیفی که تأکیدش روی مسائل فردی است، در صدد است که روشن سازد سبک زندگی و رفتارهای انسانها تابع چه عواملی است، چه متغیراتی در آن مؤثر است، و یا چه تغییراتی را میتوان در آن ایجاد کرد؛ یعنی در مجموع، زندگی انسان از آغاز تا انجام، تحت تأثیر چه عواملی شکل گرفته است و چگونه میتوان آنها را تغییر داد. اگر روانشناسی دربارة سبک زندگی تجویز و توصیهای هم داشته باشد، در اثر اهداف خاصی است که یک مکتب روانشناسی که تابع مبانی خاصی است، آن را در نظر میگیرد، و بر اساس آن میگوید این عوامل و متغیرات را باید در فرد تغییر داد تا آن نتیجة مورد نظر و منش انسانی خاص به دست آید؛ چیزی شبیه آنچه در اخلاق، ملکات مینامیم. در اینجا رفتارهای موضعی، موسمی، فردی و اتفاقی ملحوظ نیست؛ بلکه رفتارهای ثابتی مورد نظر است که به منش فرد تبدیل میشود.
شبیه این، به ویژه در علوم اجتماعی و جامعهشناسی بدین صورت مطرح میشود که چون پیشفرض این علوم اصالت جامعه است، همة اینها را در قالب جامعه در نظر میگیرند؛ یعنی رفتارهای یک جامعه بر چه اساسی شکل میگیرد؟ چه عواملی در آن مؤثر است؟ تغییراتی که در طول تاریخ در سبک زندگی پیدا شده، چگونه و به چه دلیلی به وجود آمده است، و چه تغییری میتوان در آن ایجاد کرد تا سبک رفتار و زندگی جامعهای را عوض کرد؟ این دو رویکرد خیلی به هم نزدیک است؛ با این تفاوت که رویکرد اول بر فرد، و رویکرد دوم بر جامعه تأکید دارد. عمدتاً هر دو رویکرد در علم توصیفی هستند؛ یعنی خودشان نسخه نمیدهند؛ بلکه علوم کاربردی به خاطر نیاز و هدفی که دارند، از آن مبانی علمی استفاده میکنند تا نسخهای برای فرد یا جامعه تجویز کنند؛ وگرنه خود علوم روانشناسی یا جامعهشناسی، اصالتاً علومی توصیفیاند و میکوشند خود را از ارزشها دور نگه دارند. این علوم، علمی بودن را در این میدانند که ارزشها در آنها حاکم نباشد و صرفاً بهمثابه توصیف باشند. اگر در این علوم از ارزشها هم بحث شود، از آنروست که ارزشها واقعیاتی است که در فرد و جامعه تأثیر دارد؛ اما اینکه باید چنین باشد یا نباشد، در حیطة علم روانشناسی یا جامعهشناسی قرار نمیگیرد. در علوم سیاسی نیز در عرصة داخلی بیشتر مسائل ناظر به رابطه مردم با دولت است، و در عرصة بینالمللی نیز روابط کشورها با همدیگر مطرح میشود. برای برخی از کشورها، خوی استعمارگری یک سبک زندگی است. قرنهاست که برخی از کشورها با این منش زندگی کردهاند. این سبک زندگی در روابط بینالملل تأثیر دارد و باید آن را بررسی کرد؛ اما همة اینها وقتی است که فقط در قالب یک علم توصیفی به این مسائل نگاه کنیم. البته این کار لازم است؛ زیرا تا زمانی که این زمینههای واقعی را نشناسیم، بحثهای تجویزی و توصیهای و دستوری مبنا پیدا نمیکنند.
ولی سبک زندگی اسلامی عنوان خاصی است؛ یعنی پسوند «اسلامی» که به این عبارت افزوده میشود، تعریفی خاص به موصوف میدهد. وقتی عبارت سبک زندگی اسلامی را به کار میبریم، دیگر معنای خالص روانشناسانه آن ملحوظ نیست. بحث خالص روانشناختی، جامعهشناختی و سیاسی، بحثی صرفاً علمی است که با دین ارتباطی ندارد. واژة «اسلامی» چنین القا میکند که در موصوف این تعبیر ـ سبک زندگی ـ عاملی ملحوظ است که بر اساس اسلام و غیر اسلام تفاوت میکند؛ اگر اسلامی باشد، به دلیل اسلامی بودنش شکلی خاص دارد و اگر غیراسلامی باشد، به خاطر غیراسلامی بودنش شکل دیگری خواهد داشت. پس باید شاخصهای معینی باشد که اسلامی را از غیراسلامی متمایز سازد. پس تنها بحث روانشناسانه نمیتواند متکفل بررسی سبک زندگی اسلامی باشد؛ برای اینکه مباحث توصیفی روانشناختی بحثهایی عام است و اسلام و غیراسلام در آن تفاوت چندانی ایجاد نمیکنند، و اگر هم تأثیری داشته باشند، بالعرض است. همچنین در مباحث جامعهشناختی نیز به همین صورت است. بنابراین پسوند «اسلامی» نشانگر آن است که باید معنا و جهتی لحاظ شود که بتواند اسلامی یا غیراسلامی باشد. به تعبیر دیگر، این نشانة آن است که از سبک زندگی، یک معنای فرهنگی اراده میکنیم؛ یعنی تنها سبک زندگی طبیعی فیزیولوژیک یا روانشناسانه و یا جامعهشناسانه مطرح نیست؛ مگر به همان اعتبار که عنصر اصلی علوم اجتماعی یا مردمشناسی را فرهنگ بدانیم. عدهای بر این باورند که ویژگی اصلی انسان، یا وجه تمایز او از دیگر موجودات، فرهنگپذیری است. با مطرح شدن مسئلة فرهنگ، اسلام نیز بهمثابة یک فرهنگ مطرح میشود. بنابراین، فرهنگ مقسمی میشود برای سبک زندگی که میتواند اسلامی یا غیراسلامی باشد؛ یعنی وجود این فرهنگ یا آن فرهنگ مطرح است. بهرغم اختلافات شدیدی که در تعریف فرهنگ و ویژگیها و شاخصهای آن وجود دارد، ما معتقدیم عناصر اصلی فرهنگ دستکم دو چیز است: باورها و ارزشها. بر اساس این تعریف از فرهنگ، میتوانیم بگوییم سبک زندگی اسلامی یا غیراسلامی داریم. اگر سبک زندگی بخواهد اسلامی باشد، عوامل مؤثر در آن همین دو مؤلفه است؛ یعنی ابتدا باورهای اسلامی، و پس از آن ارزشهای اسلامی باید حاکم باشد؛ و به تعبیر دیگر، باید فرهنگ اسلامی در آن حاکم باشد.
سبک زندگی غیراسلامی نیز آن است که فرهنگ غیراسلامی بر آن حاکم باشد. رئیس جمهور سابق امریکا، آقای بوش، اظهار ناراحتی کردند که سبک زندگی ما مورد حمله قرار گرفته است. فرهنگ غربی و امریکایی آن چیزی است که با صراحت آن را تبلیغ میکنند و میگویند هدف ما این است که فرهنگ جهانی، فرهنگ امریکایی شود؛ زیرا از منظر آنها این بهترین فرهنگ است. آنها میکوشند با عنوان خدمت به بشریت، همه را تحت سلطة خود درآورند تا ـ به تعبیر خودشان ـ اصلاحشان کنند و فرهنگ امریکایی را به آنها بفهمانند. پس اصل مسئله به موضوع فرهنگ بازمیگردد. البته فرهنگ با دو مبنای باورها و ارزشها. بدیهی است این دو مؤلفه همعرض هم نیستند؛ بلکه باورها اصل، و ارزشها متفرع بر آن است؛ مانند درختی که ریشه و تنه دارد؛ ریشة آن باورها، و تنه و شاخ و برگش نیز ارزشهاست. اگر بخواهیم روی این عنوان تأکید، و تحقیقمان را روی آن متمرکز کنیم و از پراکندگی بپرهیزیم، باید موضوع را مشخص کنیم. گویا سبک زندگی دارای اصطلاحات، معانی و کاربردهای مختلفی در علوم و محافل آکادمیک است؛ اما بحث ما مربوط به پسوند اسلامی است که به فرهنگ مربوط میشود؛ فرهنگ به معنای آن چیزی که پایههای آن را باورها و ارزشها تشکیل میدهند. بنابراین، یک بحث مقدماتی دربارة معنای سبک زندگی و چگونگی شکلگیری آن لازم است که جنبههای فردی آن بیشتر به روانشناسی مربوط میشود، بعد اجتماعی آن به جامعهشناسی، و جنبه بینالمللیاش به علوم سیاسی و روابط بینالملل مرتبط میگردد.
سبک زندگی اسلامی یعنی رفتارهای انسانیای که متأثر از فرهنگ اسلامی است. به تعبیر دیگر میتوان گفت رفتار انسانی از آن جهت که انسانی است، جدای از فرهنگ نخواهد بود؛ یعنی انسانی بودن با فرهنگی بودن مساوی است. امکان ندارد رفتاری انسانی باشد، یعنی از فکر و ارادة انسان سرچشمه بگیرد، ولی پشتوانة فرهنگی نداشته باشد؛ زیرا رفتار متفکرانه از پیشفرضها و مبانیای ناشی میشود که همان فرهنگ است؛ بدین معنا که ویژگی انسانی بودن، یعنی آنچه انسان را از سایر جانداران متمایز میسازد، فرهنگ است. میتوان گفت فرهنگی بودن، به یک معنا مقوم انسانیت است، چرا که فرهنگ در اصطلاح جامعهشناختیاش دارای معنایی عام است که حتی در مورد فرد نیز صادق است. در این صورت باید به عنوان یک پیشفرض (که اصالتا مربوط به این بحث نیست ولی ناچاریم و باید از آن استفاده کنیم)، زمینههای رفتار انسانی را که سبک زندگی بر آن صدق میکند، بررسی کنیم؛ یعنی ببینیم چه چیزهایی ممکن است مصداقی برای سبک زندگی انسانی، و یا مصداقی برای تأثیر فرهنگ در زندگی و رفتار انسان باشد؛ از خوردن و آشامیدن که ضروریات اولیه زندگی است، تا سایر شئون زندگی، و تا ارزشهای متعالی اخلاقی، همه زمینههایی است که فرهنگ میتواند در آن دخالت داشته باشد.
محورهای فردی، خانوادگی، اجتماعی، حکومتی و بینالمللی، زمینههایی است که فرهنگ میتواند در آنها تجلی یابد. لازم به ذکر است که حتی اگر کسی برای جامعه هویتی کاملاً مستقل از فرد قائل باشد، باز هم باید توجه کرد که مخاطب آموزههای دینی، دستورهای اخلاقی، و بیانات مصلحان، چیزی مستقل از افراد نیست. به هر حال، آن کسی که باید در جامعه تحول ایجاد کند، فرد است؛ و حتی اگر گاهی به صیغة جمع هم میگویند، ناظر به افراد است. قرآن نیز وقتی میگوید: یا ایها الذین آمنوا، مراد افراد است، و چیز دیگری غیر از زید و عمرو و بکر ملحوظ نیست. اگر واقعیتی به نام جامعه نیز اصالت داشت، باز هم مخاطب در تعلیم و تربیت یا در تربیتهای اخلاقی یا ... جامعه نیست. وقتی مربی میخواهد کسی را تربیت کند، با یک فرد مواجه است که باید کارهای را انجام بدهد یا ندهد. جمع بما هو جمع یک مخاطب خاص نیست. بنابراین همة این مسائل به این نکته بازمیگردد که باید وظیفة فردیمان را نسبت به جامعه، خانواده و مسائل بینالمللی بشناسیم و انجام دهیم.
در واقع باید به دو نکته توجه کنیم؛ نخست اینکه صرفاً یک بحث توصیفی روانشناسانه یا جامعهشناسانه مطرح نیست؛ بلکه مراد ارائة یک مدل از سبک زندگی اسلامی است؛ یعنی اینکه این سبک چگونه باید باشد. صرف اینکه چگونه هست، یک بحث تاریخی است؛ منظور این نیست که سبک زندگی مسلمانان چگونه است؛ مهم این است که بگوییم بر اساس الگو و مدل اسلامی چگونه باید باشد؛ پس باید الگویی در اینباره ارائه دهیم. این مطلب با بحثهایی که در روانشناسی یا مردمشناسی دربارة سبک زندگی جوامع مختلف یا تحولاتی که در سبک زندگی در اثر عوامل طبیعی یا غیرطبیعی پیدا میشود، فرق میکند. این موارد بحثهای توصیفی است؛ در حالی که هدف ما این است که ببینیم چگونه باید باشد و چگونه نباید باشد و ما خودمان را از چه عواملی حفظ کنیم تا آنها در ما اثر سوء نگذارند، و از چه عواملی استفاده کنیم تا در ما حسن اثر داشته باشد. پس باید به این نکته توجه کنیم که دنبال یک موضوع توصیهای و دستوری هستیم، و نه یک بحث توصیفی محض. بدیهی است که وقتی مسئلة دستور مطرح می شود، موضوع ارزشها نیز مطرح میشود، و ارزشها نیز تابع اهداف است. هر چند پندار عدهای این باشد که ارزشهایی مستقل از واقعیتهای زندگی داریم؛ اما نهایت آنها به قراردادها و اختلاف سلیقهها بازمیگردد. این در حالی است که ارزشهای اسلامی واقعیتی عقلانی دارند، که بر یک سلسله واقعیات مبتنی است. واقعیات ارزشها آن اهدافی است که انسان به آن میرسد؛ یعنی انسان بهطور فطری طالب اهدافی خاص است که طیف وسیعی از خواستهها، از خوشی و رفاه در زندگی تا قرب الی الله را دربرمیگیرد. پس اهدافاند که سبک زندگی ایدهآل را تعیین میکنند. بنابراین مسئله اهداف بهمثابه یک اصل موضوعی مطرح میشود که باید از آن برای اثبات سبک صحیح زندگی استفاده کرد.
همانطور که بیان شد، ارزشها مبتنی بر باورهاست. باورها از اعتقاد به «هستها» و ارزشها از «بایدها» به دست میآید، و این دو رابطهای تنگاتنگ با هم دارند. از اینرو، برای اینکه سبک صحیح زندگی اسلامی را در همة ابعاد فردی، خانوادگی، اجتماعی، حکومتی و بینالمللی کشف کنیم، باید به هدف اسلام توجه داشته باشیم. اسلام هدف زندگی را چه میداند، و چه روشهایی را از نظر شناخت، برنامهریزی و اجرا برای رسیدن به آن اهداف معتبر میداند؟ بدیهی است هر کدام از این موارد علم خاصی را به خود اختصاص داده است و دامنة گستردهای دارد که تبیین آنها بر اساس رشتههای مختلف علمی، شاید به دهها سال و یا حتی بیشتر وقت نیاز داشته باشد. اینکه بخواهیم برنامة زندگی اسلامی را در تمام شئون فردی و اجتماعی و در همة ابعادش با همایشی تبیین کنیم، این کار میسر نیست. بنابراین ابتدا باید روی کلیات آن تأکید کنیم. هر بخشی از این موضوع را در نظر بگیرید، مسئلهای نیست که بتوان با یک همایش و گفتوگو آن را حل کرد؛ آنهم با ابعاد مختلفی که امروزه در زندگیها پیدا کرده است. پس امکان ندارد که بتوانیم در همایش سبک زندگی اسلامی تکلیف همة مسائل جوانان، مسائل مادی، خانوادگی، ازدواج و غرایزشان را حل کنیم. با توجه به حجمی که میتوان برای این کار در نظر گرفت و فرصت، امکانات و نیروی انسانیای که هست، باید توجه داشته باشیم که قالب این کار تجویزی و دستوری است؛ توصیفی محض نیست. توصیف آن نیز در رشتههای مختلف علوم مانند طب، روانکاوی و دیگر رشتههای مربوط به انسان مطرح میشود. پس با توجه به محدودیتهای برگزاری این همایش، نباید وارد مباحث توصیفی شویم. در بخش تجویزی و دستوری نیز باید به سرفصلهای کلیتری اکتفا کنیم و وارد موضوعهای جزیی نشویم.
اگر مقام معظم رهبری به برخی از مسائل ریز نیز اشاره میکنند، این بدان معنا نیست که بتوانیم در یک همایش همة آنها را بررسی کنیم. البته نباید در این زمینه اهمال کنیم؛ اما بدین معنا هم نیست که در یک همایش، بحث گستردهای در همة این زمینهها داشته باشیم. پس شایسته است بحث استقرایی کنیم، و به این مسئله بپردازیم که زمینههایی که فرهنگ اسلامی در آن تجلی مییابد، چیست. البته این نفس مسئلة سبک زندگی نیست، بلکه بحثی است که جنبه اصل موضوعی دارد. میتوانیم چند موضوع را که فرهنگ در آنها تأثیرگذار است، دنبال کنیم. مثلاً در زمینة خوراک، مواردی مثل اسراف، بدخوری و شکم بارگی مطرح میشود؛ و در زمینة مسائل اقتصادی مسائلی چون بیکاری، رباخواری و استضعاف رخ مینماید. باید این عناوین را بهصورت کلی بررسی کنیم. موضوع مورد بحث ما این نیست که برخی از آداب و رسوم متأثر از شرایط اقلیمی را نفی یا اثبات کنیم. در واقع برای اینکه مشخص سازیم سبک زندگی در چه زمینههایی ظهور میکند، باید موضوعها و عوامل تأثیرگذار در آن را مشخص کنیم؛ بهویژه وقتی به این نتیجه برسیم که مهمترین عامل در آن فرهنگ است. مهم آن است که فرهنگی را که در پس این رفتار وجود دارد شناسایی کنیم و اگر عناصری از فرهنگ بیگانه در این رفتارها مؤثر بودهاند، بکوشیم آنها را تغییر دهیم و عناصر اصلی اسلامی را که متأثر از فرهنگ اسلامی است، احیا و ترویج کنیم تا سبک زندگی ما اسلامی باشد.